عاشق فراری
دو ونیم بود که ریموت زدم.کرکره برقی کم کم داشت میچسبید به کف که یکی خودش دولا کرد و از زیر کرکره پرید تو مغازه. داد میزد:
-داداش جون مادرت صب کن
تا به خود بیام که چه خبره؟ یارو تو مغازه بود. یه جوون نزدیک سی. شاید. خوشتیپ، عضلانی با موهای نیمه بور و خوش چهره. نفس نفس می زد. هراسان بود.
داد زدم: هوی عمو
کلید ریموت زدم تا کرکره رو دوباره بدم بالا که جوان گفت: داداش جون مادرت نده بالا.
کرکره رو گرفته بود. از پشت پاچال بیرون اومدم.
گفتم: ول کن. چکار میکنی؟
ملتمسانه گفت: تو رو جون عشقت نده بالا
پرسیدم: دنبالتن؟پلیس دنبالته؟ دستتو وردار. برو بیرون شر میشه.
بهش نمی یومد باشه. نو نوار بود. ست بلیز شلوار و کفش نایکش بالای یه تومن بود.
گفت: اونجوری که تو فکر می کنی نیست. نه م نه پلیس دنبالمه. ببین نیم ساعت، ففط نیم ساعت بذار این تو بمونم یه تومن می دم
گفتم: پس یه ریگی به کفشت هست دیگه. تازه حتمی مغازه کناری دیده پریدی تو مغازه
گفت: مطمنم کسی ندید. بغلی که بستست اون طرفی هم کسی دم در نبود
گفتم: من کارگرم شر میشه برو بیرون( چسبیده بود به کرکره. دو متر قد و عضلانی اراده میکرد تا موتور جمع میشدم)
گفت: خدایی خلاف ملاف تو کار نیست
داستان کوتاه روح خبیث و سرکش من
تو ,کرکره ,مغازه ,یه ,گفتم ,بیرون ,تو مغازه ,جون مادرت ,داداش جون ,کرکره رو ,عاشق فراری
درباره این سایت